داستان زيبا در مورد کوروش کبير

 

 

زماني کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنيمت هاي جنگي چيزي را براي خود برنمي داري و همه را به سربازانت مي‌بخشي؟

 

کورش گفت: اگر غنيمت هاي جنگي رانمي بخشيديم الان دارايي من چقدر بود؟! کزروس عددي را با معيار آن زمان گفت.

کورش يکي از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش براي امري به مقداري پول و طلا نياز دارد. سرباز در بين مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانيد.

مردم هرچه در توان داشتند براي کورش فرستادند. وقتي که مالهاي گرد آوري شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسيار بيشتر بود.

کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اينجاست. اگر آنهارا پيش خود نگه داشته بودم، هميشه بايد نگران آنها بودم. زماني که ثروت در اختيار توست و مردم از آن بي بهره‌اند مثل اين مي‌ماند که تو نگهبان پولهايي که مبادا کسي آن را ببرد!

 

 




ارسال توسط سید محمد

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 245
بازدید کل : 110979
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)